چراغها را خاموش می کنم

آقاي فاضلي کارمند شرکت نفت با همسرش فريبا و دو فرزندش در تهران زندگي مي‌کند. همسرش که مدير يک شرکت است، اصرار دارد که به آمريکا بروند. اما فاضلي نمي پذيرد و فريبا هم به همراه بچه ها به آمريکا مي‌رود و فاضلي هم براي اينکه به آنها بپيوندد ناچاراً به ايروان مي‌رود. او در آنجا با فردي آشنا مي شود که جاسوس است و آرام آرام از او تخليه اطلاعات مي کند. اما پليس ايران مي فهمد و ...